- دوشنبه ۱۷ شهریور ۹۹
- ۱۰:۱۲
جفری کلاگر، نویسنده کتاب "سگها چطور فکر میکنند" در مقالهای در تایم به بررسی روابط انسانها و سگها پرداخته است.
صنم بیاناتی: در این مقاله آمده؛ شما بهتر از آن چیزی که فکر میکنید با سگها حرف میزنید؛ البته که شما آنقدرها هم که باید در گفتگو و درک زبان این حیوان روان نیستید اما اگر به دنیای سگها بروید و زندگی آنها را لمس کنید آنوقت خیلی بهتر متوجه میشوید که سگها چطور با شما صحبت میکنند و چه میگویند.
شما میتوانید یک صدای عصبی را از یک خنده تهدید کننده بازبشناسید، صدای پارس کردنی که به معنای سلام کردن است و صدای پارسی که مفهومش این است که من گمشدهام!
شما میتوانید زبان بدنش را بخوانید وقتی که با آن میگوید خوشحال است، زمانی که میگوید غمگین است، اوقاتی که خستگیاش را نشان میدهد، وقتهایی که میگوید ترسیده است و البته همان زمانهایی که به شما میگوید لطفا، لطفا و لطفا با من بازی کنید!
فکر میکنید درک زبان سگها کار سختی نیست؟ اتفاقا جواب همین جاست؛ یک پرنده خوشحال چطور به نظر میرسد؟ و یا یک شیر غمگین؟ اما درباره سگها اوضاع فرق میکنند، آنها طوری با شما صحبت میکنند که منظورشان را بگیرید و به عنوان اولین زبان انسان شما حتی نیاز ندارید تا برای یاد گرفتن آن زبان آنها تلاش کنید؛ در واقع ما در دنیایی بزرگ میشویم که سگها همه جای آن هستند برای همین خیلی راحت میتوانیم آنها را درک کنیم.
این موضوع بخودی خود درباره پیوند بین انسانها و سگها و آنچه که با هم به اشتراک میگذارند حرف میزند. ما با گربه زندگی میکنیم، با اسبها کار میکنیم، گاوها را برای شیرشان و مرغها را برای تخممرغشان نگهداری میکنیم، حتی آنها را میکشیم و از گوشتشان را میخوریم. زندگی ما در ترکیبی با زندگی حیوانات است، هرچند در عین حال میتوانیم خودمان را از این ترکیب رها کنیم.
اما وقتی موضوع سگها به میان میآید همه چیز فرق میکند. زندگی ما و زندگی سگها از سالهای دور به سمت هم چرخید، مانند دو سایه مختلف از یک رنگ. وقتی شما رنگ نارنجی ترکیبی را بدست میآورید دیگر هرگز سراغ رنگ زرد یا قرمز نمیروید.
اما چرا اینطور شد؟ اگر بگوییم این رابطه یک رابطه سمبلیک است حق مطلب را ادا نکردهایم. سگها برای ما شکار میکنند، گله داری میکنند و ما در عوض به آنها غذا و جای گرم و نرم میدهیم. کوسهها و ماهیهای رمورا هم چنین تعامل سمبلیکی را تجربه میکنند. ماهی رمورا انگلها را از پوست کوسهها پاک میکند و به این ترتیب به خودش کمک میکند تا از کشته شدن توسط کوسهها نجات پیدا کند. با این حال آنچه که بین این دو موجود در زیر آب اتفاق میافتد در واقع یک تراکنش است که عشق و محبت در آن هیچ نقشی ندارد. درباره انسانها و سگها اما همه چیز برعکس است، آنها عاشق یکدیگر هستند.
زمانی بود که روابط انسان و سگها آغاز شد، البته هیچکس از زمان قطعی آغاز این ارتباط خبر ندارد، با این حال زمانی که تخمین زده میشود انسانها و سگها به هم نزدیک شدهاند به ۱۴ هزار سال پیش بازمیگردد. هر چند یافتههای نامطمئنی وجود دارد مبنی بر این که قدمت این زمان میتواند دو برابر قدیمیتر باشد.
سگها و گرگها ۹۹,۹ درصد دیانای میتوکندری مشترک دارند. این دیانای به تنهایی از مادر به آنها رسیده است. مسئلهای که تشخیص این دو گونه حیوان را از یکدیگر دشوار میکند. اما در جای دیگر، در ژنوم، نکتههای ژنتیکی کمی وجود دارد که در عین حال تفاوتهای بزرگی را ایجاد میکند. بخصوص در کروموزوم ۶، محققان سه ژن را شناسایی کردهاند که به بیش از حد اجتماعی بودن سگها ربط داده میشود؛ نکته اینجاست که در نقطه مشابه ژنهای مشابهی یافت شده که به آنچه که در انسان وجود دارد مربوط میشود.
اجداد ما انسانها در هزاران سال قبل چیزی درباره ژنها نمیدانستند. با این حال آنها جانورانی را میدیدند که اندازه متوسطی داشتند و البته پوزههای بلندی داشتند که اطراف چادرهای آنها میچرخیدند به مردم خیره میشدند، توجه خاصی نشان میدادند و نیاز به محبت خاصی داشتند؛ به همین دلیل بود که پس زدن آنها برای آدمهای آن دوران کار بسیار سختی شد. بالاخره مردمان آن عصر این موجودات را در کنار خود پذیرفتند و آنها را "سگ" خطاب کردند.
با این حال بعد از اینکه انسان طبیعت را ترک کرد، معاشرت او با سگها در هالهای از ابهام قرار گرفت. با این وجود اگر شما به سگهایی که برایتان کارهایی انجام میدهند نیازی نداشته باشید_کاری که مردم کمتر و کمتر انجام دادند_ با خروج مردم از زندگی در طبیعت این تعادل که به ارتباط انسان و سگها برمیگشت به هم خورد. ما همچنان سگها را در زندگیمان حفظ کردیم و به آنها سرپناه و غذا دادیم. در عین حال ما در برابر این کارها چیزهایی هم از طرف این حیوانات دریافت کردیم که خب برایمان کاملا محسوس بود. در نهایت این ما بودیم که در برابر آنها تسلیم شدیم.
در واقع زبان ما در برابر سگها منعکس کننده چگونگی دوست داشتنمان نسبت به آنها بود. کلمه پاپی (توله سگ) از یک واژه فرانسوی گرفته شده که مفهومی مانند عروسک دارد. عروسک همان چیزی است که ما نسبت به آن عواطف غیر منطقی داریم.
در عین حال در داستانهای مرتبط با گذشتهها که به عنوان قصهها نقل میشوند سگها نقش قابل توجهی در آنها دارند. از قصه سگهایی که به کمک میآمدند و برای ما آتش میآوردند تا سگهای وفاداری که در بعضی از این قصهها بچهها را از دست گرگها نجات میدادند.
همچنین بخوانید:
این روزها اما، دست کم در مناطقی که مردم ساکن هستند، سگها هم حضور فراوانی دارند. تقریبا ۹۰۰ میلیون سگ در سراسر جهان وجود دارد. فقط تعداد ۸۰ میلیون از این سگها در ایالات متحده زندگی میکنند. در همین راستا افرادی که در امریکا سگ دارند سالانه حدود ۲ هزار دلار هزینه غذا، اسباببازی، دارو و دیگر مسائل مربوط به این حیوان میکنند. البته افرادی هم بودهاند که هزینههای به مراتب بیشتری برای سگها کردهاند. وقتی طوفان کاترینا در سال ۲۰۰۵ نیواولئان را در نوردید و خرابیهای بسیاری از خود بر جای گذاشت بسیاری از مردم از تخلیه خانههایشان بدون سگها سرباز زدند طوریکه در نهایت کنگره امریکا قانونی را تعریف کرد که در حین فجایع طبیعی پناهگاهی برای حیوانات در نظر گرفته شود.
با همه این تعاریف آنچه که به عنوان خدمات متقابل بین دو گونه کاملا متفاوت یعنی انسانها و سگها شکل گرفت بیشتر چیزی شبیه عشق بود. عشق به ندرت به قسمتهای توجیهات مغزی راه پیدا میکند. در واقع عشق به قسمتهای رویایی و فداکاری راه مییابد؛ در واقع عشق آن قسمتی از ما را لمس میکند که "قلب" نامیده میشود. شاید به همین دلیل است که هزاران سال میشود که سگها در قلب صاحبانشان زندگی میکنند.
منبع: sazandeginews
- ۱۴۸